اکنون که می نویسم، ساعت در حدود 11 و 42 دقیقه شب است. سرمقاله فردای روزنامه افغانستان (دوشنبه ۹ عقرب) را می خواندم که در مورد پیمان های استراتژیک بود* (این سرعت عمل در نوع خود جالب و قابل تقدیر است که وب سایت روزنامه قبل از انتشار روزنامه اقدام به نشر آن نماید)
این روزها با خواندن مطالب متعدد در خصوص پیمان استراتژیک میان آمریکا و افغانستان گویا صدای پای این پیمان بسیار نزدیک و بلند شده است. بالاخره در سرزمین من که دائماً خبر از انتحار و کشتار و بخش سیاه زندگی افغانهاست رسانه ها هم باید دنبال یک خبر امیدوار کننده و سفید باشند. فقط این سئوال باقی می ماند که آیا پیمان استراتژیک می تواند امیدواری را برای ملت افغانستان به بار بیاورد؟
تاریخ گواه این مدعاست که ما در کنار ایام ناامیدی ، روزهای امیدوار کننده نیز کم نداشته ایم اما چه کنیم که اهمیت این روزها را خیلی زود از یاد برده ایم. روز استقلال ، حکومت جمهوری، حکومت اسلامی، سقوط طالبان و جمهوری اسلامی هر کدام خالق بزرگترین امیدها در میان مردم افغانستان بوده اند که متاسفانه در عمل راه به جایی نبرده اند و آنچه در کشور تکثیر شد ناامیدی و سرگشتی از نظام حاکم بوده است.
دولت افغانستان و آمریکا پس از یک دهه ناکامی با طرح پیمان استراتژیک شکست مفتضحانه شان را پنهان می کنند و در این وضعیت "ترس" تنها عاملی است که نیت و هدف واقعی آنها را مخفی نگاه می دارد.
به زبان ساده بگویم بسیاری معتقدند که اگر آمریکا نبود امروز افغانستان به دست طالبان و القاعده نابود شده بود. آنها بودند که ما را نجات دادند، آنها بودند که نظم نوین بپا کردند و ما امروز همه چیزمان جور است. فرزندانمان تحصیل می کنند، زنان آزادانه در جامعه حضور دارند، رسانه ها هر چه می خواهند می نویسند و می گویند، روحانیت در مساجد تبلیغ می کنند، معاش برای آنان که کار دارند خوب است و ... اصلاً در یک کلام هر چه داریم از خداست و پس از خدا از آمریکاست.
حکایت ما به حکایت تقدم مرغ و تخم مرغ فلاسفه می ماند. اول مرغ بوده یا تخم مرغ؟
به لطف آمریکا و دوستان (پاکستان، امارات متحده عربی و پاکستان) سالهای نه چندان دور بذر طالبان ریخته می شود و در اندک زمانی بن لادنِ دوست تبدیل به خطرناکترین دشمن برای آمریکا می شود و طلاب کرام نیز رشد و نمو می کنند و دیگر حرف بزرگتر گوش نمی دهند و شیطنت می کنند و اما امروز ما از ترس بازگشت به دوران طالبان و گذشته همین چند جمله ساده را حاضر نیستیم بشنویم و در مورد آن تامل کنیم. آیا اول طالبان و القاعده به طور آنی ظاهر شدند و آمریکا از آن ضربه خورد؟ یا اینکه اول آمریکایی بود تا القاعده و طالبان حیات خود را مدیون وی باشند و سناریو دنباله دار شود؟ شباهت این مثال با مثال مرغ و تخم مرغ عالم هستی این است که آنجا هم فلاسفه ماتریالیست برای انکار خدا و حقیقت وجود و ترس از حقیقت بی جوابی خود را سئوال جلوه می دهند و در مورد افغانستان هم با وجود اینکه همه می دانیم آمریکا در بهره برداری از حادثه 11 سپتامبر تا به حال به تمام مقاصد خود دست یافته است و در هزارۀ سوم کشوری را استعمار نموده است باز هم ترس از گذشته و طالبان را بهانه می کنیم و از ترس بزرگتر چشم پوشی می کنیم. قصد ندارم بگویم ناامیدی ما را به ذلت رهنمون می کند اما بی تفاوتی نمی تواند چارۀ کار باشد.
در سیاست بین الملل از دیدگاه رئالیسم کشورها به اصل خودیاری توجه دارند و در نظام آنارشیک هر کشوری به دنبال حداکثر منافع خود می باشد. اما عنصر ترس باعث شده است که در افغانستان شعارها رئالیستی باشد همه از منافع ملی و قدرت ملی سخن می گویند اما در عمل خلاف آن را به اثبات می رسانند. ما بیش از اینکه دلمان به حال خودمان بسوزد نگران منافع آمریکا در افغانستان و منطقه هستیم تا مبادا از ما ناراضی شود و دست از استعمار ما بردارد.
آنچه مسلم است آمریکا به فکر منافع خود می باشد و قدمی بر خلاف تامین منافع ملی اش بر نمی دارد اما در مورد ما اوضاع کاملاً فرق می کند. تحت الحمایه شدن افغانستان هرگز نمی تواند اوضاع امنیتی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی کشور را بهبود ببخشد. حداقل یک دهه ناکامی این واقعیت را تایید می کند.
*. http://www.dailyafghanistan.com/editorial_detail.php?post_id=122887#
چند روزی است که با مرارت تمام و با نیتِ اتمام بهرۀ نخست پایان نامه ام ایام می گذرانم. کمتر فرصت میکنم که به چیزی غیر از پایان نامه بیندیشم. در این وضعیت دوست عزیزم جناب آقای محمد شفق از کابل برایم مطلبی فرستاد که نشأت گرفته از دغدغه ها و سئوالات بیشماری است که در ذهن وی از حال و روز وطن شکل گرفته است. مهمترین نکته در مورد نوشته وی جرات اندیشیدن و به زبان آوردن است. در ذیل عکس مطلب ارسالی وی آمده است . تشکر شفق عزیز قلمت پایدار باد.
کرزی ساده لوح است یا خود را به نافهمی می زند. ضد و نقیض گویی رئیس جمهور کرزی امروزه شهره عام و خاص شده هر از چند گاهی رئیس جمهور افغانستان اظهار نظری می کند که همه را به فکر وا داشته و سولات فراوانی ایجاد می شود، پس از هر بار شاهکار دستگاه ریاست جمهوری دست به کار می شود تا جوابی، توجیهی و یا تفسیری برای آن پیدا کند اما خوشبختانه و یا از بد روزگار تاحالا هیچ کسی جواب معماهای رئیس صاحب جمهور را پیدا نکرده است. چندی پیش با کشته شدن ربانی به قول خودش سفر رسمی اش را کنسل کرده و به کشور برگشت و در اظهاراتش پاکستان را دشمن افغانستان خطاب کرد و بیان داشت که ما و جامعه جهانی در این ده سال اشتباه می کردیم دشمنان مردم افغانستان را باید در خارج از مرزهای افغانستان جستجو کرد( البته کرزی خود را همیشه مبری از خطا می داند و در این مورد هم او مدعی است که همواره به خارجی ها آدرس درست را که بیرون از مرزهای افغانستان و در خاک پاکستان قرار داشته نشان داده است) پیش از این هم او باربار پاکستان و دستگاه استخاباراتی پاکسان آی اس آی را در مداخله و حمایت از گروهای دهشت افکن متهم کرده بود این بار به نظر می رسید که جناب رئیس به خشم آمده و دیگر نمی خواهد از تسامح تساهل کار بگیرد. اما در همین ایام حساس به هندوستان سفر کرد همه بر این باور بودن که سیاست خارجی افغانستان وارد مرحله جدیدی شده و تحولات مثبتی در این کشور رونما خواهد شد اما باز همه پیش بینی های رجال سیاسی و عوام الناس نقش بر آب شد (کرزی صاحب استاد چرخش های ناگهانی از سناریوها است) ، جناب رئیس جمهور بعد از گذشت چند هفته به پاکستان سفر کرده با رجال مملکتی پکستان گفتگو نموده اظهار داشتند که هر کشوری اگر منافع پاکستان و مردم آنرا تهدید کند افغانستان در کنار پاکستان خواهد ماند و در حالی که نیروهای امریکا وناتو برای از بین بردن تروریست در افغانستان حضور فیزیکی دارند و در این اواخر وزیر خارجه امریکا ومقامات دیگر بر از بین بردن لانه های دهشت افکنان در خاک پاکستان تاکید ورزیده و و از پاکستان جواب تهدید آمیزی دریافت کرده وگفته اگر امریگا می خواهد بر خاک پاکستان به منظور از بین بردن گروهای تروریستی به پاکستان حمله نظامی انجام دهد قبل از آن باید ده بار در مورد فکر کنند چون پاکستان نیز دارای قدرت اتمی است حالا این قابل تامل است که کرزای با این وضعیت امنیتی که پاکستان در آن دخالت مستقیم دار چطور درکنار پاکستان است این یکی از شاهکاری های جناب رئیس جمهور است اما واقعیت امر را کسی نمی داند یاشاید هم یک ترفند سیاسی است و طرح سیاست خود امریکایی ها و انگلیسی هاست. الله اعلم
آقای کرزی در مصاحبه با شبکه تلویزیونی جیو پاکستان به تاریخ 29 میزان در مورد توافقنامه استراتژیک با ایالات متحده به تفصیل سخن گفت. آنچه آقای کرزی و دولت وی از این پیمان تمنا نمودند بیشتر بیانگر ضعف و عجز بود و خبری از مشی استراتژیک دولت افغانستان نبود.
آقای کرزی می گوید:
"ما شرایط مشخصی با امریکا برای امضای توافقنامه استراتیژیک داریم، ما می خواهیم بعد از امضای این توافقنامه عملیات های شبانه متوقف گردد، ما میخواهیم دیگر هیچ امریکایی به خانه های افغانها داخل نشود، دیگر زندان خارجی نباشد، توقیف و بازداشت افغانها خاتمه یابد و همچنان فعالیت نهاد های موازی با حکومت و دولت افغانستان و موجودیت شرکت های خصوصی امنیتی و سایر فعالیت هایی که مانع عملکرد حکومت افغانستان، فساد اداری و تخلف از قوانین نافذه افغانستان میشود، پایان یابد."*
رئیس جمهور محترم عرایضی را می خواهد در توافقنامه بگنجاند که اصلاً برای تحقق آنها نیازی به توافقنامه آن هم از نوع استراتژیک نیست. اینها حقوق مسلم مردم افغانستان است که معامله و معاهده در مورد آنها معنایی ندارد. اگر آمریکایی وارد خانه افغانها می شود این از بی کفایتی دولت افغانستان است. دولت افغانستان باید حامی ملت باشد و در موارد حرمت شکنی و اعمال خودسرانه نیروهای خارجی عکس العمل لازم را نشان دهد نه اینکه با عجز و ناتوانی تن به پیمان استراتژیکی دهد که مهمترین تعهد داده شده از سوی آمریکا عدم انجام عملیات شبانه و ورود با اجازه به خانه افغانها باشد.
از گفته های آقای کرزی اینطور بر می آید که این پیمان لااقل برای مردم افغانستان استراتژیک محسوب نمی شود و حتی ارزش به میان آمدن را هم ندارد. جایگاه ضعیف دولت افغانستان در این پیمان نگرانیها را در مورد آینده افغانستان بیشتر می کند. حضور ده ساله آمریکا در افغانستان و اشتباهات مکرر در انجام عملیات نظامی که عمدتا افراد ملکی قربانیان این اشتباهات بوده اند ما را نسبت به آینده تعهدات آمریکا به افغانستان بدبین می کند. با این اوصاف باید گفت توافقنامه استراتژیک تعهد یکجانبه افغانستان به آمریکاست و بی تعهدی آمریکا یک دهه است که برای ما محرز شده است.
اگر نگاهی به سه دهۀ اخیر تاریخ جهان بیندازیم در سال 1991 با فروپاشی شوروی شاهد افول وشکست دیدگاههای مارکسیسی بودیم. هر چه شارحان مارکس تلاش کردند تا تحولات را به نفع داعیه های خود و مرتبط با شیوه تولید و رابطه طبقاتی جستجو کنند اما فروپاشی شوروری و ناکامی پروژه جبرتاریخی نشان داد آگاهی امری تحمیلی نیست تا با تمسک به هر ابزاری تولید شود و جهان را به سوی سوسیالیسم آرمانی و کمونیسم نهایی پیش برد. مسلماًمشکل بشریت صرفاً شیوه تولید و رابطه کارگر و کارفرما نبود. واقعیت دیگر این است که در تحلیل فروپاشی شوروی، کاپیتالیسم و مظهر آن آمریکا به عنوان عامل اصلی ناکامی شوروی معرفی شد در حالیکه نمی توان به عوامل مهم دیگری که نقش کلیدی در شکست و فروپاشی شوروی داشتند بی تفاوت بود. بخصوص ضدیت با مذهب که در مورد جنگ با افغانستان مهمترین عامل نکامی در جنگ و همچنین بزرگترین ضربه به ماهیت نظام کمونیستی شوروی وارد آمد.
از دیگر عوامل مهم باید به ملیت ها و قومیتهای مختلف در شوروی، تعهد یکجانبه شوروی به دیگر نقاط کمونیستی و اقتصاد کمونیستی ناکارآمد اشاره کرد. بنابراین به دلیل توانایی اردوگاه سرمایه داری در تحریف وقایع و تاریخ بشریت آنطور جلوه داده شد که کاپیتالیسم و ارزشهای لیبرال عامل اصلی شکست پروژه کمونیستی گردید.
در سال 2001 حادثه 11 سپتامبر اردوگاه غرب و نظام سرمایه داری را به چالش کشید. جنگ صلیبی که آمریکا در هزاره سوم طراحی و به راه انداخت شباهت زیادی به عملکرد کمونیسم در سده گذشته داشته است. این دونکیشوت های زمان تلاش کردند جهان را آنطور که می خواهند نمایش دهند و با تغییر و جهت دهی و ساختن آگاهی در میان جوامع عقب مانده و مستعد پذیرش چنین هنجارهایی بر قدرت خود در عرصه بین الملل بیفزایند و جوامعی تابع و دنباله رو در جهت تامین منافع خود در اقصی نقاط جهان تربیت کنند.
اما در سال 2011 شاهد تبارز آگاهی نوینی هستیم که جنس آن کاملاً متفاوت از آگاهی تحمیلی مکاتب بشری کمونیستی و لیبرالیستی شرقی و غربی است. جنس این آگاهی در فطرت بشریت نهفته است.
دین اسلام مظهر این آگاهی نوین است. هر چند آگاهی دینی در بین مسلمانان مقوله جدیدی نیست اما غفلت از آن که بخشی به ماهیت جابر و ظالم نظامهای حاکم بر می گردد و بخشی نیز به بیراهه رفتن جوامع و تحتِ تاثیر هژمونی غرب می باشد منجر شده است آگاهی منبعث از اسلام تا کنون امکان بروز حداقلی بیابد.
مسلماً حدود و ثغور آگاهی اسلامی ذلت و خواری را بر نمی تابد. نمونه آشکار این آگاهی در انقلاب اسلامی ایران و در پیروزی مجاهدین افغانی در برابر ارتش سرخ شوروی در گذشته قابل مشاهده می باشد. هر گاه مسلمانان با آگاهی مبتنی بر ارزشهای دینی در برابر دشمنان ایستاده اند توانسته اند با سلاح ایمان و اعتقاد در برابر بزرگترین ارتشهای جهان بایستند و پیروز شوند. خوشبختانه به لطف خداوند تحریف هایی که جریان سلفی گری نیز به راه انداخته تا آگاهی اسلامی را جعل نماید نیز تا کنون نتوانسته است راه به جایی ببرد
پروژه غرب و شرق ناکام باقی مانده است و امروز اعتراضات وال استریت پایه های سرمایه داری را نیز مانند آنچه بر سر کمونیسم آمد متزلزل ساخته است. اما اسلام همچنان با صلابت به پیش می رود است و نمونه قوام آگاهی اسلامی در بهار عربی قابل مشاهده است.
تنها مساله ای که امروز باید در دنیای اسلام مد نظر قرار گیرد این است که آسیب هایی که ثمره آگاهی اسلامی را تهدید می کند بسیار جدی هستند. راه شهدای بیداری اسلامی ادامه دارد و کشته شدن قذافی و امثال این دیکتاتورها می تواند لحظه ای شادی را برای ما به ارمغان بیاورد، همانطور که در مورد صدام و بن لادن اینطور بود اما نباید از یاد ببریم که بیداری اسلامی و بهار عربی در ابتدای راه است و باید آگاهانه ادامه راه را نیز بپیماید. دکتر منوچهر محمدی در تحلیل انقلاب اسلامی ایران عامل پیروزی و تداوم انقلاب اسلامی را در همکاری و ارتباط ناگسستنی مثلث رهبری، مردم و ایدئولوژی تحلیل می کند. در چارچوب این تحلیل واقعیت این است که آنچه در بهار عربی رخ داده دو ضلع مثلث حاضر و ضلع سوم که رهبری فرزانه و کاریزما غایب می باشد. بنابراین باید دنیای اسلام آگاه باشد تا ثمرۀ آگاهی اسلامی در فقدان رهبری مورد سوء قصد قرار نگیرد و فرصت طلبان و نااهلان سوء استفاده نکنند.
در چنین شرایطی است که دهۀ پیش رو می تواند نشان دهد که آگاهی اسلامی به دلیل ماهیت عدل گستر نیازی به تحمیل ندارد و مطابق با فطرت بشری قابل تسری و صدور به تمام جهان می باشد.
در دنیای پس از 11 سپتامبر ترس و وحشت از تروریسم اوج گرفت و تمام آلام بشری را تحت الشعاع قرار داد. بلایای طبیعی، جنگ، سوء مدیریت و ... سالیانه جان میلیون ها انسان را می گیرد اما در برابرِ "خطر تروریسم" ناچیز به حساب می آیند. در حالیکه بزرگترین قربانیان تروریسم در آسیا و بخصوص خاورمیانه واقع شده اند تا زمانیکه برج های تجارت جهانی فرو نریخت تروریسم و قربانیان آن برای دنیای غرب اهمیتی نداشت و پس از آن نیز اهمیتش افزایش نیافت بلکه مبارزه با تروریسم کارکردی جدید برای غرب یافت. غرب نیاز به ترسی داشت که پس از فروپاشی کمونیسم دیگر خبری از آن نبود. حالا ترس از کمونیسم جای خود را به ترس از تروریسم داده است، پس بترسان و حکومت کن.
پس از حادثۀ 11 سپتامبر پروژۀ ترس از تروریسم توسط آمریکا و متحدانش کلید خورد. مبارزه با تروریسم به آهستگی پیش رفت اما ایجاد ترس و و حشت از تروریسم بخصوص در غرب ( تروریسم برای ما ملت افغانستان با زندگی روزمره عجین شده است نه توان مقابله را داریم و نه گریز از آن) افزایش چشمگیر داشته است. رسانه ها و بخصوص هالیوود در تعمیق ترس نقش چشمگیر داشته است.
تبعات این ترس برای غربیها، شرق ستیزی و اسلام ستیزی بوده است که هر چند در کلام دیپلماتیک سیاستمدارن غرب همواره نفی می شود اما جنگ تمدنها به طرز ملموسی آغاز شده است.
چند روز پیش فیلمی تحت عنوان Faces in the crowd محصو ل سال 2011 را دیدم . سینمای غرب در صدد تعمیق گسست میان غرب و شرق گام بر می دارد و این فیلم نیز از این قاعده مستثنی نبود. در سکانس داخل مترو بازیگر زن فیلم درحالی که با ترس از اتفاقاتی که در اطراف او رخ می دهد با موبایل صحبت می کند در نقطه ای می ایستد که تابلویی پشت سر اوست با این مظمون که "چنانچه با شخص و یا چیز مظنونی مواجه شدید به پلیس مترو گزارش دهید"،" مبارزه با تروریسم از {همکاری}شما شروع می شود". نکته جالب اینکه در جلوی این نوشته دختری با سیمای شرقی نشسته است که مطمئناً قصد نویسنده را از مظنون بودن همیشگی شرقی ها به وضوح نشان می دهد.
در یک تصویر دیگر نیز در همین هنگام شاهد تصویر نیمرخ جوانی هستیم که بیشتر تداعی کننده یک جوان عرب و یا ترک می باشد بنابراین مظنونین همیشگی باز هم یکجا برای مخاطب غربی به تصویر کشیده می شود.
با دیدن این فیلم به یاد مقاله فرید زکریا در واشنگتن پست افتادم. وی در مقاله ای تحت عنوان Don't panic. Fear is al-Qaeda's real goal (این مقاله بلافاصله پس از تلاش برای بمب گذاری در ایام جشن سال نو میلادی 2010 در خطوط هواپیمایی آمریکا نوشته شده است) خطاب به مردم آمریکا از آنها می خواهد که از تهدیدات القاعده نهراسند. زیرا مهمترین هدف آنها ایجاد ترس است. *
واقعیت این است که امروز هدف همه ترساندن است چه تروریستان و چه ضد تروریستان . مردم افغانستان از هر دوی آنها می هراسند. آمار تلفات افراد غیر ملکی در افغانستان را مورد توجه قرار دهید، هم طالبان والقاعده مردم بیگناه را می کشند و هم حامیان مردم. فرق نمی کند ممکن است محفل ازدواجی توسط آمریکا و متحدانش بمباران شود یا اینکه موتری توسط طالبان توقف داده شود و سرنشینان آن کشته شوند.
پروژۀ ترس غربیها را می ترساند و اگر عاقل باشند آنها را می خنداند اما در افغانستان این پروژه جان انسانها را می گیرد. آیا کسی به مظنونین همیشگی اهمیت می دهد؟
*. http://www.washingtonpost.com/wp-dyn/content/article/2010/01/10/AR2010011002143.html